آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
برهنگی تنها به یک تکه پارچه بستگی ندارد....
برهنگی یعنی
بی توجهی به انسانیت و شرافت انسانی و شخصیت انسانها...!
مادر_ترزا
🍂ڪجا رواست...
🍂ڪه از دستِ...
🍂 یار هم بِکشد...
🍂دلی ...
🍂ڪه این همه ...
🍂از دست...
🍂 روزڪَار ڪشید...
پ.ن:حتما خوانده ای داستان حسین بن منصور حلاج وقت اعدامش رسید...
پس هرکس سنگی می انداخت.شبلی(دوست قدیمی منصور)موافقت را گلی انداخت.حسین بن منصور آهی کرد؛گفتند:از این همه سنگ چرا هیچ اه نکردی،از گِلی اه کردن چه سر است؟
گفت(وچه زیبا گفت):آن که انها نمیدانند معذورند؛از او هم سختم می اید که می داند که نمی باید انداخت.
پاورقی:هرکسی سنگی می انداخت شبلی نیر برای موافق شدن و همراه شدن با مردم(خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو)گِلی به سوی او پرتاپ کرد او اهی بلند کشید گفتند از این همه سنگ به این سفتی اه نکشیدی رازت از اه کشیدن از گِل چیست
گفتد.انان که نادان هستند و نمیدانند که من بی گناهم عذرشان پذیرفته است.
از کسی ناراحت میشوم و سختم می اید که میداند بی گناهم و به سویم گِل پرتاپ میکند
کتاب تذکرة اولیا اثر عطار به تصحیح reza2ar
پ.ن2:جالب است حال من نیز اینگونه است
به گمانم نسبتی دارم با این غریبه
کاش پیدا میشد یک نفر مانند عطار
مینوشت ومی سرود سرگذشتم را اینگونه
Reza2ar
یخ زده ام دیگر
میان باورهای پوچم
میان رویاهایی که همه شان را در این روز ها و ادمها گم کرده ام
میان همان روز هایی که بخاطرشان جان سپردم بر سر در دروازه ی عشق
میان همان ادمهایی که میگویند دوستت داریم هرچند به تو اعتماد نداریم.
حال من مانده ام و منی که میگویند به او اعتمادی نیست.....
و چه زیبا گفت:جرج مک دونالد
"به آدم اعتماد کنند، بهتر از آن است که به آدم محبت کنند"
بـــــہ سلامتـــــے گریـــــہ هاے یواشکـے😢
بغضـے کـہ وسطـ یـــــہ مهمونـــــے میاد سراغتـــــ😣
آهنگایـــــے کہ سریــــع رد میکنـے😔
چــون میدونـــے داغـــــونتـــــ میکنہ😞
سلامـتے خـــودم کہ همـہ بـہـم میگـن بے اعصابـــ😑
چـــــرا هیچے از زندگیـــــم نمیـــــدونـــــم😶😟
چقـــــد میتـــــونـم تحمل کنـــــم...😖😟
گفتمش:
مرگ تدریجی چیست؟
آلبوم خاطراتش را ورقـ زد
و کامی سنگــین گــرفت
ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺖ
ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ کہ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻥ
ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐــﺮﺩﯼ !!!
ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ
ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ
ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻦ !!!
خـدایـا ے چیـزے بِگم؟!
آرومـ میگَم بــــین خودمون بمونہ...!
بقـرآنت قسَمـــ
❤️خـیلے# دوســــــــــِش # دارَمـ ❤️
امـا دیگه دوسمݥ نداره ♡
دلم "تنگ" است...!!!
صدایم "خیس" و
"بارانی ست"...!!!
"نمیدانم" چرا در
"قلب" من
"پاییز" طولانی ست...!!!
"تو" می دانــی...؟!!
عقشم:
سرم درد میکند برای دردسر!
و تو میدانی آنقدردوستت دارم
که حتی اگر سرم به سنگ بخورد
یا سنگ به سرم!!
از این دوستت دارم
دست بر نخواهم داشت...