◈ﺍﻣﺸﺐ ﺑــﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿــﻦ ﺑـــﺎﺭ↻
◈ﺩﻟـــﻢ ﺑﻪ ﺣـﺎﻝ↻
◈ﺧــﻮﺩﻡ ﺳﻮﺧـــﺖ .. .↻
◈ﻭﻗﺘـﯽ ﻭﺳﻂ ﻗــﻬــﻘــﻪ ﺧﻨـﺪﻩ ﻫـﺎﻡ↻
◈ﺍﺷـﮏ ﺍﺯ↻
◈ﭼﺸــﺎﻡ ﺍﻭﻣــﺪ ﭘـــﺎﯾﯿﻦ↻
ﻭ➲
◈ﻫﻤﻪ ﻓـﮏ ﮐـﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻋـﻤﻖ ﺧـﻮﺷﺤــﺎﻟﯿﻪ↻
◈ﻭﻟـﯽ➠
◈ﻫﯿﭽــﮑـﺲ نفـﻬﻤﯿـﺪ ﮐـﻪ ﻓﻘﻂ ﯾــﺎﺩ↻
◈ﺧﻨـﺪﻩ هاش↻
◈افتادم…↻😔
دل نوشتـه هایم
استثناست
نه پاک نـویس دارد
نه چرک نویس نه قلم
ولے بے اندازه
سوز و سرما دارد
خواندنش فقط
یک ژاکت گـرم
یک دقیقه صبـر و
یک فنجان اشک
و یک جگـرسوخته میخواهد
رمــِضان است
راستــی...
حَـسرت تــو را خــوردن
روزِه را باطِل نِمیــکنَد ؟!
متن شماره10:
عابدی را گفتند : خدا را چگونه میبنی؟؟؟
تاب تاب عباسی ......
یادش بخیر اون بازی ........ !!
هربار قسم می دادم ......
خدا منو نندازی .........
اما الان ........
تاب تاب عباسی .......
" خدا " خستم از بازی .........
دنیا چقدر تابم داد ...........
کاشکی منو بندازی ............. !!!!!!!!!!!!!