متن شماره1:
می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد.
هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت.
هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم.
چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم.
من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم
نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد
اما او هرگز مرا تنها نگذاشت....
فقط کافی بود از من رو برگرداند....
ان وقت ....
هیچ وقت از رحمت خدا نا امید نشید...
او تنها کسیه که همیشه هست....
دسته بندی :
♣♣♣ارسالی کاربران♣♣♣
دیدگاه ها [ ۰ ]هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است